یه ترکه میبینه سنگ های زیادی از کوه ریزش کرده و ریل قطار رو بسته َ قطار داشته میومده ترکه پیراهنشو آتیش میزنه میدوه طرف قطار و راننده قطار متوجه میشه قطارو نگه میداره تا قطار وای میسته ترکه یه نارنجک برمیداره میندازه طرف قطار کلی آدم زخمی میشه . ترکه رو میگیرن و میزنن که آدم حسابی نه به فداکاریت که قطار رو نگه داشتی نه به اینکه نارنجک انداختی ترکه میگه : والله خودم هم نمیدونم . من از بچگی درس دهقان فداکار رو با در س حسین فهمیده اشتباه میگرفتم.